انگار یه لحظه فرصت نمیخواد پیش بیاد که من یه نفس راحت بکشم....این ایام دیگه انگار همه ی بلاهای عالم خراب شده رو سرم....واقعا خسته شدم از این بلاتکلیفی.......
قراره برای یه مدت بریم تهران زندگی کنیم....یه تصمیم همینجوری..البته خیلی هم همینجوری نه..خواهرم دانشگاه تهران قبول شد و حالا ما هم میخوایم بریم...شاید تهران کار باشه......
حالا همه مرددیم..مخصوصا من...اجاره خونه های بالا...اونوقت چی ۷۵ متر قفس!!!.....خونه ۲۰۰ متری حیاط دارمون با کلی امکانات رو بزاریم بریم.......!این ایام خیلی خسته ام بعضی چیزا که خاطره شدن توی لابلای این اسباب اساسیه بیرون میزنه...کلی دلم میگیره.....
یه چیزایی بخاطر جا گرفتن زیاد میرن برا فروش...یه چیزایی میرن دست سمسار...حالم مثه پرنده ایه که آتیش زدن به لونش....این وقتا سرم خیلی شلوغ شده،ولی اونش مهم نیست ،مهم این فکره که نابود آدم میکنه......اونوقت این همه ما جان میکنیم بعد یکی پیدا میشه 3000 میلیارد تومان اختلاص میکنه،6 برابر بزرگترین اختلاص توی آمریکا...اونوقت دلمون خوش ه کشور اسلامی هستیم،انوقت چی بخاطر یه دزدی چند میلیونی همین پارسال 4 تا انگشت دزد و قطع میکنن..اونوقت همچین اختلاصی اتفاق میفته حتی اسم طرف هم با اکراه میگن....الف خ......تاره این یکی از 1000 موردیه که گندش در اومده خدا میدونه چند تای دیگه هم هست و هیچکی خبر نداره....اونوقت امثال من باید توی اینهمه بلاتکلیفی و فکر بمونن..هی فشار هی فشار.....خدا لعنتشون کنه....